بسم الله الرحمن الرحیم
ادواردو در خانه همچنان فشار زیادی تحمل می کرد. تمام دسترسی های مالی او بسته شده بود. حتی پول کرایه ی تاکسی مهمانانش را نمی توانست پرداخت کند. این مشکل برای هر کسی غیر قابل تحمل هست! چه رسد به ادواردو…
کم کم با از بین رفتن موقعیت اجتماعی ادواردو، طبیعی بود که وارث ثروت خاندان آنیلی، کسی غیر از ادواردو باشد. بعد از مرگ پسر عموی ادواردو، بر اثر یک بیماری ناشناخته، گروه تصمیم گیرنده، خواهر زاده ی بیست ساله ی ادواردو را وارث این ثروت افسانه ای معرفی کردند؛ ” جان الکان “
جان الکان، فرزند ارشد خواهر ادواردو، از مردی یهودی بود و این یعنی انتقال ثروت، به طور رسمی، به یک یهودی!!
وقتی برای اولین بار، پسر عموی ادواردو وارث اعلام شد؛ ادواردو اصلا اعتراضی نکرد. حتی به او تبریک هم گفت! ولی با انتخاب جان الکان یهودی سرسختانه مخالفت می کرد. او سعی می کرد حضورش را در کارخانه ها ی پدرش بیشتر کند. با ارائه ی نظرات جدید و پخته، توجه پدر و افراد صاحب نفوذ را جلب کند. اما اشکال کار چیز دیگری بود…
مشکلات از وقتی شروع شده بود که او مسلمان و بعد شیعه شده بود. می توانست از اسلام برگردد و همه چیز به حالت عادی خود برمی گشت. ولی ادواردو حاضر نبود گوهر نابی که به دست آورده به این سادگی از دست بدهد.
پول قلمبه ای که به دست آورده بودند، مستشان کرده بود و از طرفی ادواردو هم دست بردار نبود. پس ادواردو را تهدید به مرگ کردند.
ماجرای تهدید شدنش را به دکتر قدیری ابیانه و دوستان ایرانیش حسین و محمد عبداللهی گفته بود.
گفته بود مرا می کشند و می گویند: خودکشی کرده!!
همین طور هم شد. یهودیان صهیونیست، تهدید خود را عملی کردند و همان طور که ادواردو پیش بینی کرده بود؛ بعد از کشتن او، اعلام کردند خود کشی کرده و ثروتی که ادواردو می خواست در راه معرفی اسلام و کمک به مسلمان استفاده شود، تماما وارد جیب صهیونیست ها شد.
گفته بودم؛ بوی پول را خوب حس می کنند و خودشان را می رسانند…
ادواردو چند باری به ایران آمده بود. ایران را دوست دشت. او علاقه ی زیادی به خواندن قرآن داشت. می خواست به ایران بیاید و در حوزه ی علمیه ی قم درس بخواند…
ان شاءالله در قسمت های آینده، به سفر ادواردو به ایران و دلایلی که نشان می دهد ادواردو به قتل رسیده خواهیم پرداخت.
ادامه دارد…
قسمت قبلی، در لینک زیر قابل مشاهده است.
بسم الله الرحمن الرحیم
خانواده ی ادواردو، بسیار سرشناس بود. محرومیت او از ارث دلیل موجهی می خواست. دلیلی که افکار عمومی آن را بپذیرند. بهترین بهانه، متهم کردن او به افسردگی و مشکلات روحی بود. پس او را در یک بیمارستان روانی، که تمام کارکنان آن یهودی بودند بستری کردند. در آنجا نیز او بیشتر به یک زندانی شبیه بود تا بیمار!!
خودش فهمیده بود که داروهایی به او می دهند، که ادعایشان را ثابت کند. یعنی برنامه داشتند تا او را به یک بیمار روانی تبدیل کنند. پس ادعا می کرد دارو ها را خورده ولی آن ها را به گونه ای از بین می برد. بالاخره بعد از مدتی، با ترفندی از بیمارستان فرار کرد.
او ارثش را می خواست!
ادورادو اهل سفر بود. در مسافرت هایی که به کشورهای مسلمان نشین آفریقایی، لبنان و… داشت؛ محرومیت های مسلمانان را دیده بود. باید با ثروت افسانه ای که داشت، کاری برای مسلمانان می کرد.
او ثروتمند ترین شیعه بود. نمی توانست بی تفاوت باشد.
در یکی از سفرهایش به کشوری آفریقایی، چند نفر معتاد را دید که در محل بازی بچه ها، از مواد مخدر استفاده می کنند. جلو رفت و به آنها گفت که این رفتار ناشایست، در مقابل چشمان معصوم کودکان، تاثیر بدی دارد. همین جمله باعث دستگیری او به جرم حمل مواد مخدر شد.
این اتفاق به صورت گسترده در رسانه های ایتالیا بازتاب داده شد. تا بهانه ی دیگری برای محرومیت ادواردو از ارث باشد. به طوری که بعد از تبرئه شدن ادواردو در دادگاه، هیچ کدام از رسانه ها، خبر تبرئه شدن او را اعلام نکردند.
ادواردو فشار زیادی را تحمل می کرد. حبس شدن در خانه، اتهام حمل مواد مخدر، متهم شدن به افسردگی و بیمار روانی واخیرا محدودیت مالی!!
چه لذتی از اسلام چشیده بودی که به دنیای زیبایی که داشتی پشت پا زدی و سختی هایش را به جان خریدی!!
راستی با مرگ پسر عموی ادواردو، این ثروت افسانه ای به چه کسی می رسید؟!
ادامه دارد…
ادامه ی مطلب را در لینک زیر مشاهده فرمایید.
http://ghasedakekhoshkhabar.kowsarblog.ir/Eduardo%20must%20die%20…
قسمت قبلی، در لینک زیر قابل مشاهده است.
http://ghasedakekhoshkhabar.kowsarblog.ir/deprivation-of-inheritance
بسم الله الرحمن الرحیم
صبح یکشنبه بود و تعطیل! ولی او دلش می خواست رایزن مطبوعاتی ایران در ایتالیا را ببیند؛ یعنی همان جوان ایرانی که خدایش از ناو های آمریکایی قوی تر است!
وقتی آقای قدیری ابیانه، از پذیرش او عذرخواهی کرده بودند، ادواردو جواب داد: خدا هر در بسته ای را می گشاید!
همین جواب باعث شده بود دکتر قدیری ابیانه، او را به حضور بپذیرند.
(( جوان قد بلند لاغری بود که با یک موتور گازی کهنه آمده بود و خودش را ادواردو آنیلی معرفی کرد. من بدون اینکه انتظار جواب مثبتی از او داشته باشم، از او پرسیدم که شما با خانواده ی آنیلی معروف نسبتی دارید؟ او گفت: من پسرش هستم. گفتم: اگر واقعا پسر آنیلی هستی پس چرا با این موتور دست دوم آمدهای؟ گفت: این مال نگهبانمان است و من با این آمدهام تا شناخته نشوم. من مصاحبه دیروز شما را دیدم. من مسلمانم. پرسیدم: چه زمان مسلمان شدی؟ گفت چهار سال قبل.))
دیدار ادواردو با دکتر قدیری ابیانه به همین یک بار ختم نشد. بلکه این جلسه، آغاز دوستی آنها بود.
بعد از چند بار ملاقات و شنیدن مطالبی در مورد مذهب شیعه، ادواردو شیعه می شود.
ادواردو تنها فرزند پسر جیوانی آنیلی، مالک آن ثروت افسانه ای، شیعه شده بود!!
فشار ها بر ادواردو بیشتر شد. به حدی که او را در خانه اش حبس کردند. اما لذت اسلام در کام ادواردوی جوان مانع می شد که تصمیمش را عوض کند.
کم کم کار بالا گرفت. ادواردو به صورت غیر رسمی، از ارث محروم شد و پسر عمویش، وارث اموال جیوانی آنیلی انتخاب شد.
یادتان هست در قسمت های اول، مریضی ناشناخته! ثروت افسانه ای و …
بله!!
بعد از انتخاب آلبرتو آنیلی به عنوان وارث ثروت خاندان آنیلی؛ مدتی نگذشت که آلبرتو بر اثر یک بیماری ناشناخته از دنیا رفت!!
یعنی همان خطری که از بیخ گوش شما گذشت!
ادامه دارد…
ادامه مطلب را در لینک زیر مشاهده فرمایید.
http://ghasedakekhoshkhabar.kowsarblog.ir/I%20want%20my%20wealth.
قسمت قبلی، در لینک زیر قابل مشاهده است.
http://ghasedakekhoshkhabar.kowsarblog.ir/god-is-stronger-than-american-wars
بسم الله الرحمن الرحیم
در زادگاه ادواردو، مسلمانان جایگاه خوبی نداشتند. نه از لحاظ فرهنگی، نه از لحاظ اقتصادی و نه هیچ امتیازِ مثبت دیگر!! شاید خیلی هایشان، مسلمانی را به دوش می کشیدند! اینکه با دیدن یک مسلمانان و شرایطی که داشتند، تصمیم بگیری مسلمان شوی، دیوانگی محض بود. اما ادواردو آب را از سرچشمه گرفته بود؛ زلالِ زلال! بسیار گوارا!
وقتی به خانواده اش گفت مسلمان شده؛ خیلی جدی نگرفتند. اصلا باور نمی کردند. مگر مسلمانی چه چیز زیبایی داشت!!
گفتند زمان می گذرد و سر عقل می آید. ولی ادواردو ندیده و نشناخته عاشق نشده بود. او دکترای ادیان داشت. شناخته بود، چشیده بود و پذیرفته بود. وقتی گذشت زمان ادواردو 20 ساله را عوض نکرد، از در سخت گیری وارد شدند. مسئولیت تیم یونتوس را از او گرفتند. اما ادواردو همچنان مصمم بود. تا اینکه اتفاق دیگری افتاد.
در جریان تسخیر لانه ی جاسوسی آمریکا در ایران، تلویزیون ایتالیا مناظره ای 30 دقیقه ای را نشان داد. این مناظره با حضور دکتر حسن قدیری ابیانه و یک روزنامه نگار عراقی و یک روزنامه نگار آمریکایی برگزار می شد و ادواردو آن را تماشا می کرد. دکتر قدیری ابیانه کلامش را اینگونه آغاز کرد:
(( به نام خداوند بخشنده مهربان. به نام خداوند قوی تر از همه ی ناوگان آمریکا.))
خدایی که این جوان ایرانی از آن صحبت می کند، باید خدای قدرتمندی باشد! جمله ای که تحولی جدید، در زندگی ادواردوی جوان ایجاد کرد.
بگذارید کمی هم از خواهر ادواردو بگویم. خواهر ادواردو هم به طور کاملا اتفاقی، با مردی یهودی ازدواج کرد و صاحب فرزندانی شد.
ادامه دارد…
ادامه مطلب را در لینک زیر مشاهده فرمایید.
http://ghasedakekhoshkhabar.kowsarblog.ir/Deprivation%20of%20inheritance
قسمت قبلی، در لینک زیر قابل مشاهده است.
http://ghasedakekhoshkhabar.kowsarblog.ir/i-want-to-become-a-muslim
بسم الله الرحمن الرحیم
همه چیز خوب بود.کار و زندگی جور، بچه ها سر به راه! فقط ادواردو خیلی اطراف کارخانه ها نمی پلکید. مشغول کارهای تیم یونتوس بود. شاید اقتضای جوانیش بود. سرحال و سرزنده!
مثل بچه مایه دار های دیگر بود. سر خوش و سرکیف! درسش را هم می خواند. دبیرستانش را در شهر خودشان تورینو تمام کرد و برای دانشگاه به کالج آتلانتیک انگلستان رفت. او مدرک دکتری خودش را از دانشگاه پرینستون در آمریکا گرفت!
ادواردو بسیار اهل مطالعه بود. یک روز، توی کتابخانه ی دانشگاه چشمش به کتابی افتاد. کتابی که تا به حال ندیده بود. آن را برداشت و شروع به خواندن کرد. کتاب بسیار جالب بود. مطالبش جالب تر! نمونه اش را ندیده بود. آن را امانت گرفت و با خودش برد.
می دانی آن کتاب چه کتابی بود؟؟!
ترجمه ای از کتاب آسمانی مسلمانان ” قــــــــرآن “
می خواهم بقیه ی ماجرا را از زبان خودش بشنوی!!
(( در نیویورک که بودم یک روز در کتابخانه قدم می زدم و کتابها را نگاه می کردم. چشمم افتاد به قرآن. کنجکاو شدم که ببینم در قرآن چه چیزی آمده است؟! آن را برداشتم وشروع کردم به ورق زدن. آیاتش ر ا به انگلیسی خواندم، احساس کردم که این کلمات، کلمات نورانی است و نمی تواند گفته بشر باشد. خیلی تحت تأثیر قرار گرفتم. آن را امانت گرفتم و بیشتر مطالعه کردم و احساس کردم که آن را می فهمم و قبول دارم. ))
بعد از این اتفاق، ادواردو به یک مرکز اسلامی در نیویورک مراجعه می کند. او درخواستش را اینگونه اعلام می کند:
(( می خواهم مسلمان شوم!!))
به نظرت ادواردو در قرآن کدام آیه را دید که چنین تحت تاثیر قرار گرفت.
این کتابی است که شکی در آن نیست و مایه ی هدایت پرهیزکاران است…
ادامه دارد…
ادمه ی مطلب را در لینک زیر مشاهده فرمایید.
http://ghasedakekhoshkhabar.kowsarblog.ir/god-is-stronger-than-american-wars
قسمت قبلی در لینک زیر قابل مشاهده است.
بسم الله الرحمن الرحیم
بوی پول می آمد. یک پول قلمبه!
البته شاید من فکر می کنم پولش قلمبه بوده! ببینید نظر شما چیه؟!
در آمد یک سال این خانواده، برابر با 60 میلیارد دلار بود. یعنی سه برابر درآمد نفتی ایران در یک سال!!
جانم برایتان بگوید این خانواده یک قرن پیش، کارخانه ی ماشین سازی فیات را بنیانگذاری کرده بودند و الان صاحب کارخانجات متعددی هستند. از جمله کارخانهِ ماشین سازی « فراری»، کارخانجات هلی کوپتر سازی، بانک، بیمه، شرکتهای مقاطعه کاری ساختمانی، شرکت مُد، باشگاه یونتوس و روزنامه ی لاستامپا بخشی از ثروت این خانواده به شمار میرود.
صاحب پول یک مرد مسیحی بود. حیف بود این پول، از دست برود…
این مرد مسیحی پسری داشت. خیلی خیلی اتفاقی، باور کنید اتفاقی، پسر این سرمایه دار مسیحی با یک دختر یهودی ازدواج می کند. دل است دیگر، دین و مذهب نمی شناسد!!
بگذریم؛ خدا به این زوج خوشبخت؛ دو تا بچه داد! یک پسر و یک دختر!
همه ی امکانات برای این دو تا بچه فراهم بود. توی ناز و نعمت، توی پر قو بزرگ شدند.
هر چی فکرش را بکنید برایشان آماده بود.
حتما خیلی ها متوجه شده اند شخصیت اصلی این سریال کیست!؟
بله درست است ادواردو آنیـــلی!!
چون این بچه ها از مادر یهودی متولد شده بودند، یهودی به حساب می آمدند…
یک اتفاق جالب!!
سرمایه دار اصلی یک مسیحی؛ وارث او یک یهودی!!
ادامه دارد…
ادامه مطلب را در لینک زیر مشاهده فرمایید.
http://ghasedakekhoshkhabar.kowsarblog.ir/I%20want%20to%20become%20a%20Muslim%20
قسمت قبلی در لینک زیر قابل مشاهده است.
http://ghasedakekhoshkhabar.kowsarblog.ir/the-wealth-of-the-jews
بسم الله الرحمن الرحیم
از فیلم هایی که آب بهش می بندند، بدم می آید. پس بگذارید برویم سر اصل مطلب…
اما خیلی رو نمی گویم! بالاخره قرار بود تست هوش هم باشد!!
آیا شنیده اید ثروتمند ترین افراد جهان یهودیند؟؟
به نظر شما این قضیه اتفاقی است؟ انکار نمی کنم که یهودیان هوش اقتصادی خوبی دارند. اما این دلیل نمی شود که بقیه ی افراد، هوش اقتصادیشان ضعیف است!!
من معتقدم ویژگی های دیگری هم به این اتفاق کمک می کند. چند تا از این ویژگی ها را برایتان می گویم؛
اولا: یهودیان بوی پول را خیلی خوب حس می کنند. این قسمت ماجرا، مربوط به داستان واقعی ماست!
ثانیا: یهودیان خود را نژاد برتر می دانند. پس خود را صاحب هر چیز خوبی می دانند.
ثالثا: در بین یهودیان، من مطرح نیست! ما یهودی ها!! یعنی دست هم را می گیرند.
ویژگی دوم و سوم را کنار هم بگذارید. یک اتفاق مهم می افتد.
اگر چیز خوبی است، مال یک یهودی باشد، بهتر از این است که مال یک غیر یهودی باشد.
حالا که بحث از یهودی ها شد بگذارید یک چیز جالب دیگر هم برایتان بگویم.
شما اگر یک یهودی هستید که هیچ، اما اگر یهودی نیستید هرگز تصمیم نگیرید یهودی شوید!! چون آنها اصلا از تصمیم شما استقبال نمی کنند هیچ؛ کاری بر سرتان می آورند که از تصمیم خود پشیمان شوید!
یهودی اصیل یعنی کسی که از مادری یهودی متولد شده! شما هر کاری هم کنید یک یهودی نمی شوید مگر اینکه از یک زن یهودی اصیل متولد شده باشید!! البته در قسمت قبل گفتیم هر قانونی استثناء هم می پذیرد… از همان استثناها!
زیادی رو شد. فکر کنم بعضی ها متوجه منظور من از این سریال شده باشند.
ادامه دارد…
ادامه ی مطلب را در لینک زیر مشاهده فرمایید.
http://ghasedakekhoshkhabar.kowsarblog.ir/smell-of-money
قسمت قبلی در لینک زیر قابل مشاهده است.
http://ghasedakekhoshkhabar.kowsarblog.ir/sometimes-the-rules-have-exceptions-%D9%84
بسم الله الرحمن الرحیم
داریم یک سریال می سازیم. چاشنی همه ی سریال ها، یک ماجرای عشقیه! ما هم از این قاعده مستثنا نیستیم!
خاطرتان هست گفته بودم؛ عده ای هستند که نمی گذارند این ثروت افسانه ای به شما برسد؛
حالا پسری از همان آدم ها؛ عاشق یک دختر می شود. دختری نه از جنس خودشان!
گفتند: چنین ازدواجی حرام است! ما از دیگران، بهتران هستیم.
پسر هر چی التماس کرد: دختر مثل ما می شود! هم دین ما! هم فرهنگ ما! اصلا، با قانون ما! هر چه شما بگویید!
عاشق و معشوق به هر دری زدند، نشد که نشد …
یک چیز را یواشکی بگویم؛ فقط بین خودمان بماند!
اگر دختر، وارث یک ثروت افسانه ای بود، مشکل حل می شد. حل نشد چون آن ها یک خانواده ی معمولی بودند.
حتما می پرسید: از کجا می دانم؟!
ای بابا! ناسلامتی من نویسنده ی داستانم. فقط مشکل، واقعی بودن داستان هست! یعنی حقیقت این است که من هیچ کاره ام!!
به تازگی خبردار شدم این قانون برای بعضی ها نیست!! بالاخره، قانون هم استثناء داره!!
دختر، از ما بهتران بود و پسر پولدارررر!
شبیه یکی از همان پولدار هایی که زنگ زده بودند به شما!
ازدواج کردند به خیر و خوشی!! صاحب دو تا بچه هم شدند، آب از آب تکان نخورد!
حتما می پرسید این حرف ها چه ربطی به مریضی ناشناخته دارد؟؟!
قرار نیست همه ی ماجرا را یک جا تعریف کنم که!
اگر می خواستم همه را یکباره بگویم، فیلم سینمایی می ساختم نه سریال!???
ادامه دارد…
ادامه ی مطلب را در لینک زیر مشاهده فرمایید.
http://ghasedakekhoshkhabar.kowsarblog.ir/the-wealth-of-the-jews
قسمت قبلی در لینک زیر قابل مشاهده است.
http://ghasedakekhoshkhabar.kowsarblog.ir/why-did-not-you-tell-me-later
بسم الله الرحمن الرحیم
همین که داری فکر می کنی پولت را چطور خرج کنی؛ حواست به من باشد!
من می دانم این آقای پولدار؛ هیچ ریگی به کفشش نیست. می خواهد ثروتش را به تو بدهد ولی…
ولی این ثروت افسانه ای به تو نمی رسد. تو همین پولی که به حسابت ریخته شده خرج کن و بی خیال بقیه اش شو! اصلا زنگ بزن بگو آقا من پشیمان شدم…
وگرنه یک مرض ناشناخته ای چیزی می گیری و زبانم لال …
ناراحت نشوی؛ از این صراحت من!
چون اگر این اتفاق نمی افتاد که من اصلا نمی آمدم سریال بسازم…
البته نگفته بودم؛ این سریال واقعی است…
داشتم می گفتم؛ نمی گذارند این ثروت به تو برسد!!
شاید بپرسی: چه کسی؟ چرا نمی گذارند؟ اصلا چه ربطی به هم دارد؟ مریضی ناشناخته و پول!
فعلا علی الحساب می گویم این آدم هایی که از آنها صحبت می کنم، آدم هایی هستند که خودشان و دینشان را خیلی قبول دارند ولی توی این مواقع حتی از قوانین سخت دینشان هم می گذرند.
یادت نرود؛ اگر زنگ زدی بگویی از این همه پول بدت می آید و گرنه جانت پای خودت…
بعد نگی به من نگفتی!
ادامه دارد…
ادامه مطلب را در لینک زیر مشاهده فرمایید.
http://ghasedakekhoshkhabar.kowsarblog.ir/sometimes-the-rules-have-exceptions-%D9%84
قسمت قبلی در لینک زیر قابل مشاهده است.
http://ghasedakekhoshkhabar.kowsarblog.ir/impossible-assumption-that-is-impossible
بسم الله الرحمن الرحیم
فرض کنید همین امروز یکی از بزرگترین ثروتمندان دنیا با شما تماس بگیرد. او خودش را این طور معرفی می کند:
من فلان شخص هستم. علاقه ی زیادی به کارهای غیر منتظره دارم. متاسفانه هیچ وارثی ندارم. در بین نزدیکانم هم کسی نیست که دوست داشته باشم ثروت افسانه ای من به او برسد.
به حسب اتفاق شماره ی شما را پیدا کردم. می خواهم شما را وارث خودم اعلام کنم!!
اگر شما فرد زود باوری باشید و این فرض محال را باور کنید و بتوانید جلوی بیهوش شدن خودتان را بگیرید؛ چه خواهید گفت؟؟
شما را نمی دانم. من اگر باشم می گویم: از کجا معلوم که راست بگویید؟ و دیگر اینکه؛ در مقابل چیزی که به من می دهید، چه کاری باید انجام بدهم؟
آن آدم ثروتمند جواب شما را نمی دانم چی، ولی جواب من را اینطور می دهد: اگر باور نمی کنی، همین الان یک شماره حساب بده تا فلان مبلغ را به حسابت واریز کنم! خیالت راحت! هیچ چیزی از تو نمی خواهم! این کار را به خاطر هیجانش انجام می دهم.
فرض کنیم شماره حساب دادید و پیامک واریز پول آمد. پولی که واریز شده آنقدر زیاد است که هر طوری آن را خرج کنید، قرار نیست به این زودی تمام شود. تازه؛ این هنوز یک گوشه از ثروتی است که قرار است صاحب آن شوید!
می شود از شما خواهش کنم به من، که واسطه ی این اتفاق خوب شدم، بگویید می خواهید با این ثروت افسانه ای چه کار کنید؟؟
ادامه دارد…
ادامه مطلب را در لینک زیر مشاهده فرمایید.
http://ghasedakekhoshkhabar.kowsarblog.ir/why-did-not-you-tell-me-later
بسم الله الرحمن الرحیم
از امروز به مدت تقریبا دو هفته مطالبی به صورت دنباله دار داخل وبلاگ گذاشته می شود!
شاید ارتباط هر مطلب، با عنوانی که برایش در نظر گرفته ایم، خیلی همخوانی ظاهری نداشته باشد؛ ولی مطمئن باشید همچین بی ربط هم نیست!!
اگر متوجه شدید هدف از این سریال نوشتاری چیست، خوشحال می شوم که قبل از فاش شدن جواب آن، ما را از هوش و ذکاوت خود با خبر کنید.
بسیار سپاسگزارم اگر دوستانتان را هم به خواندن این مجموعه دعوت کنید. فکر کنم ارزش یک بار خواندنش را دارد.
باشد که این تلاش مورد عنایت حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف قرار گیرد.
ان شاء الله
قسمت اول را در لینک زیر مشاهده فرمایید.
http://ghasedakekhoshkhabar.kowsarblog.ir/impossible-assumption-that-is-impossible
قاصدک خوش خبر